سلام نفسم خوبی عشقم اون هفته شنبه و یکشنبه خونه بودیم و من به نظافت خونه مشغول بودم این دو روز .روز دوشنبه عصر هم رفتیم خونه مامان جون و کلی شیطونی کردی و با خاله پریسا بازی کردی و دل بردی وشب ساعت 12 بابا جون حسین رسوندمون خونه. سه شنبه هم خونه بودیم و جایی نرفتیم وهمش به خوردن و خوابیدن وبازی گذشت. چهارشنبه شب بابا ساعت 10 از سر کار اومدو با این که خسته بود بردت پارک محله ونیم ساعتی اونجا بودی وبازی کرده بودی وبابای بیچاره را حسابی خسته کرده بودی این بار دومه که با بابا میری پارک محله دوتایی بیچاره دیگه نا نداشت دخترم قدر بابا را بدون که همچین بابای با صبر و حوصله ای این روزها کم پیدا میشه که با وجود خستگی باز هم...